امروز در تمام مدت مراسم ختم دعای عرفه، لحظه لحظهی دعای عرفه در صحرای عرفات برایم زنده شد.
تمام احساسات، حالات معنوی، مردم و حضور پررنگ و سبز تکتک آنها، جمعی که در مرکز صحرای عرفات، با شور مشغول ختم دعا بودند.
یادم آمد در ساعاتی قبل از شروع ختم دستهجمعی دعا، با تعدادی از دوستان همکاروانی، روی کوه عرفات، مشغول ختم دعای زیارت عاشورا و بعد مداحی توسط یکی از مداحان عزیز کشور و در آخر ذکر تکتک دعاهایمان بر روی کوه عرفات بودیم.
اولین سفر حج من، برایم مصادف بود با جداشدن پسر اولم از شیر.
آنروزها بسیار روزهای حساسی برای من بود، عمیقن شکننده و زودرنج شده بودم.
با دیدن هر کودک به پهنای صورت بابت دوری از پسرکم اشک میریختم.
تمام لحظات سفر حج برایم پر بود از چالشهای مادرانگیام، بازتاب روحیات پسرم و میل به شیرخواستنش در وجودم،
هر لحظه دوری از او را برایم زنده نگه میداشت.
دقیقن در روزی که کاروان برای مراسم عرفه به صحرای عرفات جابهجا شد و در چادرهای مستقر در آنجا اسکان گرفت.
تماسی با پسرکم داشتم که بعد از چندین روز حسابی من را درگیر کرد.
پسرک یک سال و هشت ماههی من، به گونهای عجیب من را انکار کرد و من به خیال اینکه او در آرامش بسر میبرد، تماسم را به پایان رساندم اما بعد از تماس به خاطر دوری از او، همسرم و همینطور فراموش شدنم از سمت کودکم، عمیقن درگیر شکستگی عواطف و بهمریختگی روحیهام شدم، ولی ساعتی بعد با پیام و وویسی از سمت همسرم، متوجه شدم که پسرکم به خاطر غرور خود و دلخوریاش به خاطر نبودنم کنارش در تماس با من سرد برخورد کرده بود و دقایقی بعد از تماس درگیر تب میشود که چراییاش خواستن من بوده است.
همسرم از من خواستند که دیگر با کودکم تماسی مستقیم نگیرم تا او راحتتر بتواند روزهای نبودنم را تاب بیاورد.
ان روز( روز عرفه) برای من پر بود از لحظات تمامن گریهدار، به دلیل حساس شدن روحیهام جایجای صحرای عرفات برای من روضهای سوزان و غمانگیز بود.
خانمهای همکاروانی که حالات من را درک میکردند، مدام تلاش میکردند فضا را شاد کنند تا من حالم بهبود پیدا کند اما فقط کافی بود یک نوای سوزناک هرچند آرام از کاروانهای دیگر به گوش برسد تا دوباره راه اشک چشمانم بر روی صورتم پدیدار شود.
الان بعد از چند سال گذشتن از این خاطره، هنوز هم وقتی در روز عرفه و مراسم ختم دعای عرفه قرار میگیرم کل ساعات مراسم و البته روز اشکهایم سیلوار بیدلیل در تمام روز با من همراه میشود.
امروز در مراسم به طوری در حالت عادی و غیرعادی اشک داشتم که خانم مسن کنار دستم با هزار ترفند سعی در آرام کردن من داشتند و درهر ترفند تلاش میکردند از چرایی حال من باخبر شوند که در پایان مراسم بالاجبار ماجرا و حالتی که برایم مانده است را برای ایشان تعریف کردم، که در انتها قصهی اشکهای من باعث باب دوستی ایشان با من شد.
به گونهای که من را به خانهی خود دعوت کردند که در انتها متوجه شدم ایشان نویسندهای به رسمالخط قدیم هستند که این آشنایی برایم بسیار شیرین و دلچسب بود.
#آسیه_عباسیان
@asieh_abbasian.nevisande
https://instagram.com/asieh_abbasian.nevisande?igshid=YmMyMTA2M2Y=
یادداشت روز ۳۴
آخرین دیدگاهها