🍀به نام یگانه دلدار🍀
تا چشم باز کردم پدرم را در میان کتاب و کتاب بدست یا در حال نوشتن و سخنرانی کردن یافتم.
پدرم مردی است که لابلای کتاب خواندن، نوشتن، تحصیل و تدریس کمی هم به امور متفرقه میپردازد.
در تمام سالهای کودکی هر لحظه پدر را میخواستیم باید او را در کتابخانهی خانه در حال مطالعه مییافتیم.
منطق جمعهای خانوادگی ما به گونهای بود که هرکس کتابی دلچسب داشت قطعن حرفی هم برای گفتن داشت.
پدرم صبحها بعد از نماز وعبادات مخصوص به خودش ترجیحن کتاب خوانده و صبحانه خورده به محل کار خود میرفتند و اگر روزی صبح دیرتر از زمان هر روزه برمیخواستند از زمان صبحانه خوردن میزدند تا برنامهی کتاب خواندنشان به هم نخورد.
در همهی دوران کودکیام، هر لحظه در خانه مفقود میشدم، مچم را در کتابخانهی پدرم میگرفتند، آن هم در حال خواندن کتابهایی که پدر ممنوع کرده بود.
یادم میآید زمانی که پدر کتاب سنگفرش خیابان از طلاست را به خانه آورد، چشمان من برقی از ذوق داشتند.
با شوق به سمت پدر دویدم تا کتاب را از ایشان با چاشنی قربان صدقه تحویل بگیرم و به گوشهای دنج بشتابم و مشغول خواندنش بشوم.
اما صحنهای که با آن روبرو شدم دقیقن اخمهای در هم رفتهی پدرم بود.
من هم که برایم یک گوشه چشم پدر کافی بود تا دنیایم تیره و تار شود.
وقتی درخواست گرفتن کتاب را از پدرم کردم، با لحنی جدی من را از خواندن کتاب بازداشتند،
با این عنوان که این کتاب مناسب سن تو نیست، اصلن دست به آن نزن، ببینم آن را برداشتی از تو دلخور میشوم.
خوب، همین جملات پدر کافی بود تا من ابتدا دمغ شوم و بعد نقشهای برای خواندن آن کتاب بکشم.
روزها زمانی که پدر نبود، گوشهی کتابخانه زیر میزمطالعه مشغول خواندن میشدم، و در زمان مشخص از اتاق خارج میشدم.
دوران کودکی و نوجوانی من، در همین اثنا میگذشت، به قدری داستان کتاب و کتابخوانی در خانهی ما قوی بود که ویترین خانهمان هم در اختیار کتابهای پدر بود.
شاید بگویید، آن روزها بر اساس مد بودن، سری کتابهای همشکل را در ویترین ها میچیدند،
اما در خانهی ما همهی کتابها نو و کهنه، همرنگ و رنگارنگ، سیاه و سفید، درسی و غیردرسی، جایگاه خاصی داشتند و هنوز هم برای پدرم دارند.
تا چندین سال پیش مفهوم هدیه دادن برای من، فقط با عنوان کتاب معنا داشت.
برای تولد، روز معلم، تشکر و غیره کتاب تهیه و هدیه میدادم.
تا اینکه چند سال پیش شخصی مدعیالامور با قساوت تمام این کار من را خساست خواند که شدیدن قلبم را مورد ترکش سخنان خود قرار داد.
از آن سال به بعد ترجیحم کتاب بود اما با روانشناسی شخصیت فرد مورد نظر.
عجین بودن من با دنیای کتاب، بازتابش در دوران ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان، هنرستان و دانشگاه کاملن مشخص بود، در دوران ابتدایی از همان اول راه کلمات برایم آشنا بودند.
یادم هست که از همان ابتدا، در درس انشاء همیشه پیشانی سفید مدرسه بودم، انشاءهای من بی برو برگرد کمتر از دوصفحه نمیشد اما متاسفانه در مدرسه جدی گرفته نمیشدم.
در دوران راهنمایی، هر بار برای نشریه و مجلهی آموزش و پرورش، شعر، متن و مقاله به سبک خودم میفرستادم.
در دوران راهنمایی، از طرف آموزش و پرورش برای مسابقات ماه رمضان دعوت شدیم.
شعری قافیه دار در سه صفحه به مضمون ماهرمضان نوشته و توسط مربی پرورشی مدرسه برایشان ارسال کردم.
جایزهی آن مسابقه سفر زیارتی مشهد بود که برای دختری با اعتقادات آن زمان من، از شمش طلا باارزشتر بود.
از قضا من در آن مسابقه رتبه آوردم و برنده جایزهی مشهد شدم، اما مربی پرورشی عزیز که دخترکشان همکلاسی ما بود، به اتفاق، مادر دختری به مشهد عازم شدند.
از آن سال به بعد در دنیای کوچک نوشتنهای من، تَرَکی به وسعت قلب شکستهام ایجاد شد.
و تا وسعتی از زمین تا آسمان از نوشتن حرفهای فاصله گرفتم و به دنیای هنر از هرنوع که فکرش را بکنید ورود پیدا کردم، غافل از آنکه آنها لذت نوشتن را برای من هیچگاه نداشتند.
به هرحال سالها به نحوی گولزنک به خاطر رفتار بزرگتری نابلد از دنیای نوشتن دور ماندم، البته نه اینکه هیچ چیزی ننویسم ولی نه به صورت حرفهای و مصمم، فقط گاهی برای سرگرم بودن، کمی مینوشتم.
تا اینکه سه سال پیش در یک مدیتیشن خلاءی کامل را یافتم که با بررسی و مشاوره دوباره پی به احساس نیاز نوشتن و پیدرپی خواندن بردم.
که خوب بعد از آن مرحله ابتدا از کتاب خواندن به صورت جدی استقبال کردم تا اینکه ترس دیرینهام از نوشتن برطرف و دوباره به صورت جدی بنویسم.
و اینگونه شد که الان در ابتدای راه نویسندگی همراه با دوستانم در مدرسهی نویسندگی قدم زنان به پیش میروم.
و اما من…
آسیه عباسیان هستم
متولد و ساکن اصفهان
زادهی اول اردیبهشت
لیسانس علوم و ادبیات انگلیسی و علمآموز در شاخه روانشناسی و نویسندگی.
.نویسندگی را از زمان دبستان با نوشتن داستان های نیمه بلند و کوتاه آغاز کردهام،
در مقطع راهنمایی به شعر سرائیدن علاقه داشتم و چند شعری برای آموزش و پرورش فرستادم.
در دوران تحصیلم به ادبیات و انشاء نوشتن به سبک مقاله علاقه فراوانی داشتم و تا قبل از دیپلم به دور از چشم پدر به کتابخانه عظیم ایشان مراجعه و در تمام زمینه ها مطالعه میکردم، و البته الان درتمام زمینهها هم مطالعه دارم و هم مینویسم.
دلنوشته با هر مضمون،
متون دوزبانه و سه زبانه،
داستان کوتاه و بلند در هر ژانر و موضوعی،
شعر سپید و شعر وزندار،
در زمینه روانشناسی هم جملات انگیزشی و آموزشی مینویسم.
و به صورت کاملا جدی و از جایگاه یک بانوی نویسنده در سال ۱۴۰۰ همراه آغاز به ثبت نوشتههایم کردهام.
و من الله التوفیق
ان شاءالله
🙏🌹
پیجم در اینستاگرام
@asieh_abbasian.nevisande
https://instagram.com/asieh_abbasian.nevisande?igshid=YmMyMTA2M2Y=
آخرین دیدگاهها