امروز شش سالهجان، با ذوق و شوق از قابی صحبت میکرد که از زندگیِ خودش نقاشی کرده بود.
تمام لحظاتی که از این قاب با هیجان صحبت میکرد، خیره به حرفزدن و حرکات بدنش بودم.
دیدِ قشنگ و جذابش به زندگی، من را به حیرت آورده بود.
چقدر کلمات و زیباییها در جملاتش خالص و بیتوقع بودند.
در آخرِ تعریفکردنهایش با لبخندی از سر هنرمندانگیِ درونش گفت: اسم نقاشیم را قاب زندگی گذاشتهام.
قاب زندگی؟!
چه ترکیب عجیب و خاصی،
ترکیبی پویا و پراز تپش.
قاب زندگی، این عبارت من را به دنیایی کودکانه پرت کرد، دنیایی که از بدو تولد با حرکت آغاز میشود و در تمام لحظات آن حرکت به جلو ادامه دارد.
قابی که در عین حال ناچار به رد شدن است اما حرکت را بسیار مفهومی در خود جای داده است.
حرکت از درون مادر به دنیایی بزرگ و ناشناخته،
حرکت از نوزادی به خردسالی و کودکی،
و کسب مهارتهای فردی از جمله خوردن و آشامیدن، شناخت محیط و ادمها، بوییدن، شناخت اندام خود و…
حرکت از کودکی به نوجوانی و کسب مهارتهای ارتباطی و فردی، علم آموزی، اعتماد به نفس و درخلال آن یافتن عزت نفس، کسب مهارت شجاعت و جنگیدن با دنیای پویا و بیرحم و…
حرکت از نوجوانی به جوانی و کسب توانایی مسئولیتپذیری و همکاریهای فردی و جمعی، ساختن جامعههای کوچک و مدیریت انها و…
حرکت از جوانی به میانسالی و بعد پیری و کسب مهارت خودکنترلی، خوشبینی، عشق بیمنت ورزیدن، انتظار کشیدن و زیبایی را حفظ کردن و در انتها، حرکت به سوی مرگ.
در این دیدگاهِ سرعتی به قاب زندگی، دریافتم که چقدر زندگی برای من رنگارنگ و چقدر مفهومی است.
صفحهای پرشده از بوی گلهای وحشی در دامنهی کوههای سرسبز.
چقدر زیباییهایش پررنگ و چقدر نازیباییهایش بیرنگ است.
در تمام طی مسیر از ابتدای قاب زندگی تا تصور انتهای آن، دخترکی با دو موی بافته شده در دوطرف سر و لباسی به رنگ بهار با دامنی چینچین در حال بالا، پایین پریدن در چمنزار زندگی قهقههزنان سرمستانه به پیش میرفت.
و همان دخترک شیطون و سرزنده در انتهای زندگی با دنیایی از مهر به آغوش مرگ شتافت.
شاید اهل فن این تصویرسازی پویا از قاب زندگی را به نام مدیتیشن بخوانند، شاید مدیتیشنی به نام زندگی تا مرگ.
اما این تصویرسازی پر بود از زیبایی و سبزینههای رویایی از ساختن دنیایی خواستنی با المانهای انسانی.
براستی که گاهی کودکان درسهایی از پذیرش حقیقت را به ادمبزرگها میدهند که خیلی ناخواسته همان انرژی مورد نیازمان میشوند.
چیزی مثل رجوع به اصل خود و بازیابی انرژیهای خارقالعادهی انسانی در بُعدی ماورائی.
قاب زندگی شما در حقیقت و خیال به چه رنگی است؟
قاب زندگی خود را تا به حال در دنیای خیال خود به تصویر کشیدهاید؟
نویسنده: آسیه_عباسیان
@asieh_abbasian.nevisande
https://instagram.com/asieh_abbasian.nevisande?igshid=YmMyMTA2M2Y=
یادداشت روزانه ۱۰
7 پاسخ
خیلی جالب بود، فکر کنم ببینم قاب زندگیم چه رنگیست. من فکر میکنم یه رنگ کلی نمیتونم بگم.
چرا که هر مرحله از زندگیم یه رنگ زیبا و خاص دارد. همه رنگها برایم قشنگ هستن. سبز آبی خیلی به چشمم می آید و خیره میکنه.🙏🏻🌷
چقدر جذاب ، خیلی عالیه بانو👏
فکر میکنم قاب زندگیم صورتی رنگ باشه
ای جاان بلهههه شما صورتی رنگ ترین بانویی هستی که من میشناسم ❤
من فکر میکنم قاب زندگی من سبز با گل های قرمز باشه.
صورتی هیچوقت رنگموردعلاقهام نیوده .تا همین چند وقت اخیر.
انگار باید مامان پسر میشدم تا صورتی پاش رو تو زندگیم باز کنه .
میدونی راستش هنوز کنج دلم مونده،هنوز حرات نکردم حتی یه تکه لباس صورتی بخرم.اما مهرش چند ماهه عجیب به دلم نشسته.
قاب زندگیم سبز بود،آبی بود،یاسی بود حالا اما دلم میخواد صورتی باشه.
یه صورتی خوشرنگ و ملیح شادی روبپاشه به زندگی خانوادهاش
ای جااان
آخه چقدر دلت قشنگه تو دختر
ممنون بابت اشتراک نظرت گلم